بخت
به سر پوش زمین بنگر0
هزاران نقطه سوسومی زنداما
اگر ان کهکشان ازهم بپاشد برزمین ریزد
توباور کن که یک قطره ازان باران رحمت زا
به روی کلبه چوبین من
هرگز نمی رقصدنمی غلطد
واما
اگریک تیر به زهرالود
درشامی سیاه وتار
ناگه ازکمان خودجداگردد
بسان مرغرکی ازکوچ برگشته
به سوی سینه ام اید
وحتی پیش ازانکه من به خودایم
درون سینه ام نالد
که ای مردجوان
اغوش قلبت روی من بگشا
که من ازمردم خوشبخت می ترسم